
ده چالش بامزه اما واقعی زندگی ایرانیان خارج از کشور
ده چالش بامزه اما واقعی زندگی ایرانیان خارج از کشور
مهاجرت برای خیلیها شبیه شروع یک فیلم جدیده؛ اولش پر از هیجان و ماجراجویی، بعدش یهو کلی سکانس خندهدار و گاهی غمگین. ایرانیها هم وقتی مهاجرت میکنن، تازه میفهمن زندگی در خارج خیلی فرق داره با اون چیزی که توی اینستاگرام یا سریالها دیده بودن. همه فکر میکنن توی اروپا و کانادا و استرالیا همهچیز برقی و راحت انجام میشه؛ از بانک رفتن گرفته تا خرید کردن. اما آیا واقعیت اینه؟ نه عزیزم! واقعیت پر از لحظههای بامزه، خندهدار و حتی اعصابخردکنه.
اینجا میخوایم با هم ۱۰ تا از معروفترین چالشهایی رو مرور کنیم که تقریبا همه ایرانیان خارج از کشور تجربه کردن. آماده باش، چون احتمالا وسط خوندن چند بار قهقهه میزنی و میگی: «اینو منم تجربه کردم!»
۱. صفهای اداری و کاغذبازی خارجی
همه خیال میکنیم خارج از کشور یعنی زندگی بدون صف، بدون فرم و بدون دردسر. اما اولین باری که میری اداره مهاجرت یا بانک، تازه میفهمی «صف» یه پدیده جهانیه! میری کارت اقامت بگیری، شماره میدن: «الان شماره ۴۵… و شما ۲۹۷!» خب معلومه باید کل روز رو اونجا بخوابی.
از فرمها نگم برات. سوالهایی میپرسن که خودت هم شک میکنی: «تا حالا عضو گروههای شبهنظامی بودی؟» آخه کی در ۱۰ سالگی میره گروههای شبهنظامی؟ آخرش هم بعد از هفتهها انتظار، نامه میآد: «مدرکت ناقصه، دوباره بیا!» و اون لحظه میفهمی ایران تنها کشور دنیا با کاغذبازی نیست.
۲. توضیح دادن معنای «چشم» و اصطلاحات ایرانی
یکی از لحظههای بامزه وقتی پیش میاد که به یه خارجی میگی «چشم!» و اون خشکش میزنه: «چشم؟! یعنی چی؟» حالا باید شروع کنی به توضیح دادن: «ببین… یعنی Yes، اما نهفقط Yes. یعنی قول میدم، یعنی احترام، یعنی با جون و دل.» اون هم در نهایت میگه: «خب همون Yes رو بگو دیگه!» یا مثلا میگی «قربونت برم…» وای از این اصطلاح! خارجیه فکر میکنه واقعا میخوای قربانی بشی براش. «دستت درد نکنه» هم که توضیحش از خودش سختتره. خلاصه اینکه فارسی پر از عشق و طنزه، اما ترجمهاش یه فاجعهست.

۳. دلتنگی برای غذاهای ایرانی
هیچچیزی به اندازه غذاهای ایرانی آدم رو غافلگیر نمیکنه. روز اول مهاجرت همه میگن: «بابا اینجا هم غذا هست دیگه!»
دو ماه بعد میگی: «ای کاش الان یه نون سنگک داغ داشتم…»
قورمهسبزی بدون سبزی تازه؟ فاجعه! زرشکپلو بدون زرشک ایرانی؟ یه چیز نصفهنیمه. ترشی؟ همینه که هست: یه چیزی شبیه خیارشور خارجی که اصلا ترشی ما نیست.
خیلیها تعریف کردن که برای درست کردن سبزی قورمه مجبور شدن به خارجیها بگن: «لطفا این گیاه رو بریز توی دستگاه!» یا اینکه با سبزیجات عجیبوغریب یه چیزی شبیه اون رو درست کردن. اما واقعیت اینه که طعم غذاهای ایرانی هیچجا پیدا نمیشه. همین باعث میشه مهاجرها توی خونه کمکم تبدیل بشن به «آشپز حرفهای!»
۴. سوالهای تکراری درباره ایران
اگه مهاجر ایرانی باشی، باید آماده یه سری سوالهای عجیبوغریب باشی:
همه تو ایران شتر سوار میشن؟–
خانمها نمیتونن رانندگی کنن؟-
آب و هواتون همیشه چهار فصل توی یه روزه؟–
این سوالها در نگاه اول اعصابخردکن هستن، ولی بعدش میفهمی بیشترشون از روی ناآگاهی و کنجکاویه.
خیلیا هم جدی جدی فکر میکنن ایران یه صحرای بزرگه. وقتی عکسهای تهران رو نشون میدی، شاخ درمیآرن: «اینجا واقعا ایرانه؟!» جواب دادن به این سوالها هم خندهداره، هم فرصتیه برای معرفی واقعی ایران.
۵. پیدا کردن دوست صمیمی در فرهنگ جدید
ایرانیها معروفن به رفیقبازی. یه بار کسی رو ببینیم، سریع میگیم: «داداش شدی!» یا «یه روز بیا خونهمون.» اما خارجیها خیلی جدیتر و فاصلهدارترن. ماهها طول میکشه تا تبدیل به «دوست واقعی» بشن.
خیلیا تعریف میکنن که اوایل مهاجرت فکر میکردن همه سرد و بیاحساسن. ولی کمکم میفهمی سبک دوستی متفاوته: اونها صمیمی میشن، فقط طول میکشه. این تفاوت فرهنگی پر از لحظههای بامزهست؛ مثلا وقتی یکی رو دعوت میکنی خونه و واقعا فکر میکنی فقط یه تعارف کردی!

۶. جشن گرفتن نوروز و یلدا در خارج
هیچ مهاجری نمیتونه از نوروز و یلدا دل بکنه. اما برگزاری این جشنها خارج از ایران یه ماجرای جداگونهست.
اولین دردسر پیدا کردن وسایل هفتسین هست. باید چند روز وقت بذاری تا سبزه، سنجد یا سمنو پیدا کنی. تازه پیدا کردن هندوانه وسط زمستون برای شب یلدا خودش یه ماموریت ویژهست.
خارجیها وقتی میشنون ایرانیها روز ۱۳ فروردین همه میرن پارک برای «سیزده بدر» حسابی تعجب میکنن. اما بعد که میان، از بس خوش میگذره، خودشون هم عاشق این رسم میشن.
نوروز و یلدا برای ایرانیان خارج از کشور فقط جشن نیست؛ یه جور حفظ هویت و زنده نگه داشتن ریشههاست.

۷. شوک خرید در سوپرمارکتهای خارجی
اولین بار که میری سوپرمارکت خارجی، با خودت میگی: «وای چه تنوعی!» اما بعد میفهمی چیزی که دنبالش بودی، اصلا وجود نداره! دوغ؟ نیست. سماق؟ پیدا نمیشه. سبزیخوردن؟ محاله.
به جاش ۱۰ مدل شیر هست و ۲۰ مدل نون که هیچ کدومش به درد سفره ایرانی نمیخوره. خیلیا اعتراف کردن که وقتی اولین بار نون خارجی خریدن، گذاشتن سر سفره، همه نگاه کردن و گفتن: «این چیه؟ کو بربری و سنگک؟»
سوپرمارکت خارجیها اولش شوک فرهنگیه، اما بعدش کمکم یاد میگیری چطور با مواد جدید غذاهای ایرانی رو بازسازی کنی.
۸. مدیریت دوزبانه بودن
یکی از چالشهای باحال مهاجرها زبان دوگانهست. توی خونه فارسی، بیرون زبان میزبان. نتیجه؟ یه سری جملههای ترکیبی خندهدار: «مامان can you برام آب بیاری؟» یا «من امروز یه meeting داشتم خیلی خسته شدم، بیا بریم قورمه بخوریم.»
بچههای ایرانی خارج از کشور خیلی وقتها فارسی رو نصفهنیمه حرف میزنن و مامانها مجبور میشن توی خونه «قانون فارسی» بذارن: «تو خونه فقط فارسی حرف بزنید!» اما خب این دوزبانه بودن در آینده کلی مزیت داره: مغز قویتر، شغل بهتر و ارتباطات بیشتر.

۹. تغییر عادتهای روزمره
سلام کردن یکی از عجیبترین تفاوتهاست. ایرانیها بغل و بوس، خارجیها فقط یه Hi خشک!
اولین بار ممکنه بری کسی رو بغل کنی و اونطرف با تعجب بگه: «چی کار میکنی؟!»
مهمونیها هم خیلی فرق دارن. مهمونی ایرانیها ساعت ۹ شب شروع میشه و تا نصف شب ادامه داره. خارجیها ساعت ۷ شروع میکنن، ۹ شب همه رفتن خونه. این تفاوتها هم خندهدارن، هم کمکم تبدیل میشن به بخشی از تجربه مهاجرت.

۱۰. حس دوگانگی: اینجا خونهست یا اونجا؟
یکی از بامزهترین اما واقعیترین چالشها اینه که مهاجر همیشه یه جور حس دوگانگی داره. از یه طرف ایران رو دوست داری: غذا، خانواده و خاطرات، از یه طرف کشور جدید خونه جدیده: کار، دوست و آینده.
گاهی وسط حرف زدن لهجه فارسیت لو میده که «تو اینجایی نیستی.» یا وقتی برمیگردی ایران، همه میفهمن که «دیگه مثل قبل نیستی.» این حس دوگانگی شاید گیجکننده باشه، اما در عین حال زیباست: ما یه پا اینجاییم، یه پا اونجا.
در نهایت…
مهاجرت فقط تغییر مکان نیست؛ یه سفر پرماجرای بامزهست. ایرانیها با همه سختیها و چالشها، هر جا که باشن، یه «ایران کوچک» میسازن: با نوروز، با قورمهسبزی، با «چشم» گفتن. این لحظههای خندهدار نشون میده مهاجرت فقط پر از جدیت و سختی نیست، پر از داستانهایی هم هست که بعدها با لبخند تعریف میکنی.
Responses